۱۳۸۷ مرداد ۲۶, شنبه
ناگهانیت رو دوست داشتم.بدون حرف و حدیث و تصمیم قبلی وقتی سرم پایین بود وگفتی بیا...این ناگهانی کوتاه تو فاصله بسته شدن درهای آسانسور تا باز شدن دوباره شون رو دوست داشتم وقتی که سرت رو تا نزدیک صورتم پایین آورده بودی...یه فشار کوچولو و بعد جاری شد از لبهایت ،از نفست ،سر انگشتات... صدای خفه ایستادن آسانسور ... و من داغ و تبدارم
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر