پنج ساله هستم . . . با چکمه های قرمز روی برفها میرقصم . . . ده ساله هستم . . . شیشه های ماشین را پائین کشیده ام ، باد در موهایم میپیچد ، می خندم . . . هجده ساله هستم . . . دیوانه وار کتاب میخوانم . . . کارور، کامو، کندرا، زولا و سلین هم حتی . درجادوی کتاب غرق شده ام و ساعتها که چه تند میگذرند . بیست ساله هستم . . . روزهایم پر است از خاطره ، حرف ، سکوت ، کتاب ، موسیقی ، فیلم ، لحظه های ناب . . . تنهایم اما و تنهایی ملایمم را دوست دارم . بیست و یک ساله هستم . . . دوستت دارم و چقدر دلتنگم . . . در خیابانی پر درخت راه میروم ، تنها راه میروم . تنهای تنها ، حتی نگاه هم نمی کنم ، خیلی راه میروم . . . آرامم ، خسته ام و به صدایت فکر می کنم : عمیق و گرم و به دستانت : نرم و حمایت گر ولی تو دور ترازآنی که حتی بتوانم دستانت را آرزو کنم . . . در کافی شاپ غریبه ای نشسته ایم . . . تو حرف می زنی ، توضیح میدهی ، دلیل می آوری . من اما صدایت را نمی شنوم ، به دهانت نگاه می کنم و هوس می کنم گوشه لبانت را ببوسم . . . توی ماشین هستیم . . . پرم از بوی تلخ قهوه و حرف های تو . . . از پا افتاده ام . . . دلم می خواهد سرم را روی شیشه بگذارم و گریه کنم، گریه کنم ، گریه کنم ، گریه کنم . . . می ترسم ، از تو ، از خودم ، از این همه دیوانگی هایم و از رها شدن . تو کنارم نشسته ای . . . آرام ، عمیق و سرد نگاهم میکنی . . . خم که میشوی، گونه ام را که می بوسی ، دلتنگتر میشوم ، انگار که باج میدهی . . . نگاهت نمیکنم . بیست و دو ساله هستم . . . گیجم . . . به آنی فکر می کنم که بخشی از وجود تو متعلق به اوست و برای همیشه می ماند بدون این که کم رنگ شود . می بینی من ولی کوچکترین نشانی از تو ندارم،کوچکترین نشانی . . .
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱ نظر:
چقدر خوب می نویسی.... چقدر خوب است که می نویسی
ارسال یک نظر