۱۳۸۷ شهریور ۱۱, دوشنبه

شب اول:
نیستی و هستی.چراغ خاموش ... حتی فکربودنت هم دیر و دوره با اینکه یه جایی ته ته دلم مطمئنم که هستی ...
هستی و نیستی مثل تموم این روزا.
چند دقیقه دیرتر:
سوالت رو چند بار تکرار میکنی ،عجیب شدی... همیشه همین را میخواستم مگه نه؟ولی حالا ، امشب... سخته که باور کنم این تو هستی که میخوای بشنوی ... تعجب نکردی که از بهانه های همیشه خبری نبود؟ بی نق و نوق و ادا اصول سعی میکنم هیچی رو جا نندازم. از این همه عجله و وسواست خنده ام میگیره ولی حتی فکر شوخی و مسخره بازی هم بسرم نمیزنه امشب خودت نیستی و این آدم جدید سخت دوست داشتنیه...
صبح شب اول:
انگشتام روی کلید های تلفن میلغزه... یک دقیقه ، سه ،هشت و سی دقیقه . زیر لب میگم که خوابی و کتاب تازه رو شروع میکنم.
سه چهار ساعت بعد:
میخونم کند و بی عجله، با نیم نگاهی به تلفن ولی بازم با اون دو تا زنگ کوتاه از جا میپرم،شایدی در کار نیست ،کلید شو رو میزنم، منتظر دیدن چشمک همیشگی هستم ولی ...
تلفن پرت میشه روی تخت .
شب دوم:
با رنگ زرد روی شکلاتی کتاب نوشته بود " مرا امتحان کن ... محک بزن... مزه کن" دست دراز میکنم ،دکمه سند رو میزنم و یاد اون روز آفتابی وسطای اردیبهشت میفتم ... یادم باشه ازت بپرسم اون روز کدوم طعم رو بیشتر دوست داشتی... شکلات یا ساده بی مخلفات ؟!
دیروقت:
فکر میکنم تا به حال تو چند بار منتظر من بودی و من چند هزار بار منتظر تو؟از انتظار تو فقط سفر سرین رو یادم هست که زود بیتاب میشدی و از هر دو تا پیغام یکیش سرزنش من بود که " چی شد پس جواب! تو داری چی کار میکنی؟ "
میدونم که فردا حتماً واسم توضیح میدی.یک زنگ کوتاه... خاموشم تا فردا!
شب سوم:
تسبیح آبی رو راحت روی میز پیدا میکنم پس از آخرین باری که این همه نگرانت بودم چند روز بیشتر نگذشته... ولی انگار چیزی بین همه این دعا ها کمه.
شب چهارم:
وسط برنامه ام ولی مهم نیست دو دقیقه بیشتر وقت ندارم بازم مهم نیست کسی داره اسمم رو صدا میزنه به درک!تند تند شماره میگیرم.... سه بار پنج بار هشت بار... زنگ بلند و کشدار مغزم رو پر میکنه... تا آخر شب منتظربودم که زنگ بزنی و بازم بخندی که چرا انقده زود قطع کردی؟چرااااا؟!
شب پنجم:
5 شب یعنی چند ساعت؟ چند دقیقه؟ چند ثانیه؟
روز ششم:
ساعت از دو گذشته از صبح بین نگرانی ، عصبانیت و کلافه گی پیچ و تاب خوردم شماره میگیرم و صبر میکنم : " جانم؟ " مثل همیشه ست یه جور خنده پنهانی پشت صدات... دکمه قرمز رو فشار میدم و فکر میکنم طاقت شنیدن بهانه های قدیمیتو ندارم. این بار دیگه نه

هیچ نظری موجود نیست: