شبیه ورودی یکی از هتلهای ارزان قیمت وسط شهر است . . . شلوغ و کثیف . . . پر از آدمهایی که به من نگاه نمیکنند و به تو زل زده اند . . . حرفی میزنند،لبی می گزند،سری تکان می دهند یا دستی،اما نمی گذرند. . .
پر شده ام از تصویر،از خیال،از ترس،از صدا،از صدا. . .
تکان لبها دیوانه ام کرده می خواهم داد بزنم . . .
حس میکنی،که بر میگردی و نگاهم میکنی؟!!
بوی عرق،خال بزرگ روی گونه،انگشتر سیاه انگشت کوچک دست چپ،حتی نی نی چشمهایش حالم را بهم میزند . . . مرد چاقی است،به فضای بالای سرمان خیره شده- شرم میکند شاید- وبی وقفه حرف میزند،کمی با ما،بیشتر با خودش،از گناه . . . از خدا . . .
تو حریص تر بازویم را چنگ میزنی.
در همان حیاط آشنا هستیم . . . تو خسته و کلافه ای و این از طعم گس صدایت پیداست،طاقت ندارم،روی انگشتهایم بلند میشوم و صورتت را که از ریش چند روزه ای زبر است می بوسم
دستهایت را روی بدنم میکشی،روی دستهایم،صورتم، وجب به وجب . . . نگاهم میکنی و لبخند می زنی . . . خون روی لباسهایم برق میزند.
از خواب که بلند شدم هنوز دستهایم بوی خون میداد.
عجیب بود... یکسال از سفر مکه من و تو میگذره،حالا این خواب با این وضعیت تو این شرایطی که همون یه ذره ایمان همه دیگه نیست یعنی چی؟!
پر شده ام از تصویر،از خیال،از ترس،از صدا،از صدا. . .
تکان لبها دیوانه ام کرده می خواهم داد بزنم . . .
حس میکنی،که بر میگردی و نگاهم میکنی؟!!
بوی عرق،خال بزرگ روی گونه،انگشتر سیاه انگشت کوچک دست چپ،حتی نی نی چشمهایش حالم را بهم میزند . . . مرد چاقی است،به فضای بالای سرمان خیره شده- شرم میکند شاید- وبی وقفه حرف میزند،کمی با ما،بیشتر با خودش،از گناه . . . از خدا . . .
تو حریص تر بازویم را چنگ میزنی.
در همان حیاط آشنا هستیم . . . تو خسته و کلافه ای و این از طعم گس صدایت پیداست،طاقت ندارم،روی انگشتهایم بلند میشوم و صورتت را که از ریش چند روزه ای زبر است می بوسم
دستهایت را روی بدنم میکشی،روی دستهایم،صورتم، وجب به وجب . . . نگاهم میکنی و لبخند می زنی . . . خون روی لباسهایم برق میزند.
از خواب که بلند شدم هنوز دستهایم بوی خون میداد.
عجیب بود... یکسال از سفر مکه من و تو میگذره،حالا این خواب با این وضعیت تو این شرایطی که همون یه ذره ایمان همه دیگه نیست یعنی چی؟!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر