۱۳۸۷ شهریور ۲۷, چهارشنبه

وسط جلسه ، وسط همه اون توضیح دادنای من و توجیح کردنای اسب آبی ، وسط اون همه گرما و خستگی و کلافه گی ، پسره برمیگرده طرفم که : گرمه؟خیلی؟ مات میشم .چند بار این دو تا کلمه رو از تو شنیدم ؟چند هزار بار؟ مهم نیست که اون با نگرانی میگه و تو با شیطنت ... شنیدنش کافیه برام ... نگاش میکنم و سر تکون میدم که دیگه نه .

هیچ نظری موجود نیست: