ساعت نزدیک نه،دعوتش رو برای قهوه نمیدونم چندم رد کردم و بلند شدم دلم تنهایی میخواست، تنهایی زود، به در نرسیده صدام زد،دست روی دستگیره برگشتم طرفش
حالا خوبی؟
به دیوارهای قهوه ای نگاه کردم ، به بشقاب کیک شکلاتی که دست نخورده مونده بود،به گلهای بنفش و سفید توی گلدون،به شمع های روشن روی کانتر، سرتکون دادم که آره و زل زدم به چشمهاش به اون دوتا مشکی براق که حالا کمی هم نگران بود و گفتم : آره
دروغ میگفتم.
همه صندلی های اتوبوس خالی بود ولی اومد ردیف سوم و کنارم من نشست، زیر چشمی نگاش کردم، پیر بود،توی گوشی گفتم : مرسی بابت قهوه و تمام حرفهای خوب و بعد دست کشیدم روی گونه ها.دلم نمیخواست اشکام رو ببینه. پیرزن ولی نگاهم نکرد دستاش لغزید و روی زانوم نشست، چند بار آروم زد روی پام و با آرومترین صدایی که میتونست گفت : گریه کن... امشب فقط گریه کن فردا بازهم قهوه میخوری ، حرفهای خوب میشنوی و عاشق میشوی...
حالا خوبی؟
به دیوارهای قهوه ای نگاه کردم ، به بشقاب کیک شکلاتی که دست نخورده مونده بود،به گلهای بنفش و سفید توی گلدون،به شمع های روشن روی کانتر، سرتکون دادم که آره و زل زدم به چشمهاش به اون دوتا مشکی براق که حالا کمی هم نگران بود و گفتم : آره
دروغ میگفتم.
همه صندلی های اتوبوس خالی بود ولی اومد ردیف سوم و کنارم من نشست، زیر چشمی نگاش کردم، پیر بود،توی گوشی گفتم : مرسی بابت قهوه و تمام حرفهای خوب و بعد دست کشیدم روی گونه ها.دلم نمیخواست اشکام رو ببینه. پیرزن ولی نگاهم نکرد دستاش لغزید و روی زانوم نشست، چند بار آروم زد روی پام و با آرومترین صدایی که میتونست گفت : گریه کن... امشب فقط گریه کن فردا بازهم قهوه میخوری ، حرفهای خوب میشنوی و عاشق میشوی...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر