۱۳۸۷ مهر ۱۶, سه‌شنبه

تلفن ها ی طولانی نصف شب ... اس ام اس های احمقانه ... عصرهای خنک شهریور ... پیاده گز کردن از میرداماد تا مطهری و غرق حرف سر از ولیعصر درآوردن ... خنده تو و آه از نهاد من... درد کشیدن و انتظار هم .
نشستن توی ماشین ... خسته ، گیج ، کلافه و عاشق ... صدای تو ... نوازشگر و دعوت کننده : بیا ... اومدن و غرق شدن تو دست هایی که حالا دورن خیلی دور از اینجا تا ...

هیچ نظری موجود نیست: