۱۳۸۷ مهر ۱۲, جمعه

ازو خواه که دارد و می خواهد که از او بخواهی
ازو مخواه که ندارد و می کاهد اگر بخواهی
بنده آنی که در بند آنی ، آن ارزی که ورزی اگر درآیی ، باز است
و اگر نیایی ، خدا بی نیاز است
اگر بر هوا پری مگسی باشی و اگر بر روی آب روی خسی باشی
دل بدست آر تا کسی باشی !
از صوفی چه گویم که صوفی خود اوست
روزگاری او را می جستم ، خود را یافتم
اکنون خود را می جویم ، اورا می یابم
مست باش و مخروش
گرم باش و مجوش
شکسته باش و خاموش
که سبوی درست به دست برند و شکسته به دوش کشند
نجات خواهی مبتلا باش
بقا خواهی از پی فنا باش
یار باش و اغیار نباش
کمال انسان به تصرف دل است ، باقی مثل آب و گل است
اینجا تن ضعیف و دل خسته میخرند
کسی عاشقی به قوت بازو نمی کند

۱ نظر:

Mrs Shin گفت...

سلام
باورت می شه که امیر همین الان به من گفت که این وبلاگ توئه؟ عجب نوشته هایی ... عجب نثری ... چرا به من نگفته بودی که وبلاگ داری... خیلی کیف کردم... عالی بود. خوب شد کشفت کردم